یادش بخیر؛ روزگاری پرویز مظلومی سرمربی وقت تیم فوتبال استقلال تهران به سلطان بیبدیل شهرآورد پایتخت تبدیل شده بود و هواداران آبیهای پایتخت به همین خاطر و به خاطر بردهای چهارگانه که مقابل رقیب دیرینه و سنتی خود پرسپولیس کسب کرده بودند لقب «پرویز سوبله چوبله» به او داده بودند.
«سوبله چوبله» اما حکایت این روزهای ماست؛ روزهایی که آمارها و رکوردها نه یکی دو تا، که آمارشان از دستمان خارج شده است. البته منظور، آمار منفی است که سخت پیدا میشود آمار مثبت در این روزگار سخت.
حکایت سال 97 حکایت سخت «سوبله چوبله»های اقتصادی بود که اگر بردهای «پرویز خان» آبیها، تداوم مییافت چه بسا میتوانست به معیاری برای اطلاق آمارهای بد اکثریت حوزهها از اقتصادی و سیاسی گرفته تا فرهنگی و اجتماعی، بدل شود.
از روایت اقتصادِ به گِل مانده بگذریم و به حوزه «رسانه» و «نشر» خودمان برسیم که سال سختی را سپری کرد. امسال اگرچه به نسبت سالهای گذشته شاهد کاهش آمار توقیف مطبوعات و به تبع آن بیکاری روزنامهنگاران و اهالی رسانه بودیم، اما تیغ تعطیلی مطبوعات کند نشد و این بار مسبب آن گرانی افسارگسیخته کاغذ بود که عدهای از همکارانمان در مطبوعات را خانهنشین کرد و نفس بسیاری از نشریات را به شماره انداخت.
این روزها اگر به خیابان ظهیرالاسلام در محدوده میدان بهارستان که به بازار کاغذ شهره شده، سری بزنید با قیمتهای سرسامآور کاغذ مواجه میشوید که هر عاقلی را از سرمایهگذاری در حوزه نشر و رسانه برحذر میدارد، مگر آنکه سرمایهگذار، عشق فرهنگ داشته و شیرین عقلی کرده و در این راه طی مسیر کند.
دی ماه سال 97 بود که خبر آمد «سلطان کاغذ بازداشت شد»، سلطانی که ارز دولتی (چهار هزار و 200 تومانی) را دریافت کرده و بالغ بر ۳۰ هزار تن کاغذ وارد کشور کرد و آن را به قیمت آزاد فروخت. با دستگیری سلطان کاغذ امیدها زنده شد که وضعیت کاغذ بهبود یابد و اهالی نشر و رسانه از وضعیت ناخواستهای که در آن قرار گرفتهاند خارج شوند اما باز هم امیدها ناامید شد. گویی دیگر هیچ اتفاق مثبتی هم بازار کاغذ و نشر را آرام نمیکند تا بلکه دلهای اهالی فرهنگ آرام گیرد و با خیالی آسوده به ترویج فرهنگ بپردازند.
حال در این میان که سرانه مطالعه در کشور، «پایین» و بهتر است بگوییم «نابود» است، گسترش امکانات و مزیتهای پیامرسانهای موبایلی و شبکههای اجتماعی چنان آدمی را از خود بیخود میکند که ساعتهای سپری شده پای آن را نمیفهمد و زمانی چشم باز میکند که دیگر به هیچ کار خود نمیرسد، چه برسد به مطالعه.
امروز کافی است سری به انتشاراتیها بزنیم و بپرسیم چرا آمار تیراژ کتابهایتان پایین آمده است؟ در پاسخ خواهید شنید «کتابخر و کتابخوان کم است و عقل حکم میکند تیراژها را پایین بیاوریم تا دچار ضرر و زیان زیاد نشویم». همین روزهای اخیر بود که دوستی نویسنده برایم تعریف میکرد «در سالهای گذشته ناشران متعددی بابت چاپ آثارم با من تماس میگرفتند که گهگاهی کلاس گذاشته و دو سه درمیان درخواستها را قبول میکردم اما امروز به جایی رسیدهام که خودم به انتشاراتیها میروم و التماس میکنم که کتابهایم را چاپ کنند اما این بار آنها قبول نمیکنند و میگویند کاغذ گران شده و چاپ کتاب دیگر صرف ندارد.»
حکایت عجیبی است که قیمتها را در بخش «شکم» میتوان بالا برد اما در بخش «فرهنگ» ابدا! این روزها گذرتان بیش از هر زمان دیگری به بهانه عید نوروز به شیرینی فروشیها افتاده است؛ در آنجا میبینید که فروشنده، وزن ظرف مقوایی بستهبندی شیرینی را با خود شیرینی جمع میزند و در توجیه این اقدام میگوید «کاغذ و مقوا آنقدر گران شده که از قیمت خود شیرینی نیز فراتر رفته و به همین خاطر وزن مقوا را هم با وزن شیرینیها جمع میزنیم». نکته جالب اینجاست که قیمت شیرینی را به بهانه گرانی مقوا میتوان بالا برد و همچنان امید به «مشتری شکمو» داشت اما اگر قدری به قیمت کتاب و روزنامه بیفزاییم آنگاه میبینیم که همین اندک مخاطبانی هم که سرانه مطالعه کشور بر دوش آنهاست از عهده تهیه کتاب برنمیآیند و خواهناخواه این سرانه پایین آمده و وضعیت کتاب و کتابخوانی نیز وضعیت بغرنجتری را پیش رو خواهد داشت.