ما دنبال عامل بیرونی برای فروپاشی میگردیم غافل از اینکه به قول حافظ، مشکل تویی تو از میان برخیز (تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز). تو خود ضد انقلاب خود هستی، تو خود به اصطلاح خصم خودی. به نظر من در شرایط کنونی، این مشکل به شدت در جامعه ما خودش را نشان میدهد.
اقتصاد24 - نگرانی در بین بخشهای مختلف کشور وجود دارد. از طرفی توده مردم از وضعیت معیشتی خود نگران هستند و سخت تحت فشار اقتصادی به سر میبرند و از طرفی دیگر، نخبگان و دانشگاهیان این نگرانی را در سطوح مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی میبینند. این نگرانی تا حدی است که بعضا صحبت از یک فروپاشی در شئون مختلف مطرح میشود. محمدرضا تاجیک استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی از جمله افرادی است که به صورت جدی به مفهوم فروپاشی پرداخته و در گفتگو با دیدارنیوز جنبههای مختلف آن را مطرح کرد.
تاجیک در این گفتوگو که در دو بخش منتشر میشود ابعاد مختلف این فروپاشی که از دل یک فروپاشی گفتمانی خارج میشود را مطرح کرد. او به سراغ این بحث رفت که فروپاشی همواره یک فروپاشی سیستمی و ساختاری نیست و میتواند جنبههای مختلفی را شامل شود. تاجیک که جدای از دانشگاه در دوره اصلاحات، تجربه سیاست عملی را هم داشته در گفتوگو با ما از بحثهای تئوریک شروع کرد و از دل آن به بحثهای روز و مشکلاتی که کشور و جریان اصلاحات با آن روبرو هستند وارد شد. در ادامه، بخش اول گفتوگوی دیدارنیوز با محمدرضا تاجیک استاد دانشگاه را میخوانید:
ایده کلی ما در دیدارنیوز بر این نکته تاکید دارد که جامعه ایران دچار یک فضای سیاستزده شده و باید با تکیه بر مسائل اجتماعی، سراغ موضوعاتی برویم که نتیجه بهتری دارد و از بدنه اجتماع شروع کنیم و به مسائل اجتماعی بپردازیم. وقتی این موضوع مطرح شد که با شما گفتوگویی داشته باشیم شاید این تصور ایجاد شود که شما به عنوان یک استاد علوم سیاسی میخواهید در مورد مسائل سیاسی صحبت کنید، اما در چند وقت اخیر بحثهایی حول محور فروپاشی مطرح کردهاید و اینکه از دل یک «ناوضعیت»، ما وارد یک «فروپاشی» میشویم. ما میخواستیم همین موضوع را مبنا قرار دهیم و در کنار آن به بحثهای دیگری مانند بحرانهای تئوریکی که در جامعه ایران وجود دارد، مشکلات و ناکارآمدی جریانات سیاسی و مسائل روز سیاسی برسیم. اگه موافقید بحث را شروع کنیم.
محمدرضا تاجیک: دیربازی است که من امر سیاسی را از منظر امر اجتماعی و فرهنگی میبینم. تصور میکنم که باید از این منظر به امر سیاسی نگاه کرد و باید زمختی و خشونتی که درون امر سیاسی، مخصوصاً در ساحت گفتمانی جامعه ما، نهفته است با یک روکش امر اجتماعی، زیباشناختی و فرهنگی تغییر دهیم.
اگر ممکن است در مورد ایده فروپاشی توضیح دهید. اگر بخواهیم کوتاه در این باره صحبت کنیم، فروپاشی چه ویژگیهایی دارد که شما نوعی از آن را برای وضعیت امروز قائل هستید؟
تاجیک: وقتی از فروپاشی صحبت میکنم ضرورتاً و لزوماً از یک فروپاشی ساختاری و سیستمی صحبت نمیکنم. بحث من این نیست که ممکن است یک سیستم سیاسی در اثر یک انقلاب یا یک حرکت رادیکال جمعی و یا حتی یک حرکت موازی درونی و بیرونی فرو بریزد. اگرچه میتواند این موارد هم مورد نظر باشد، اما بحث من این نیست و منظورم فروپاشی ذهنی (Subjective) انسانها و فروپاشی روانی انسانها است. در حقیقت این فروپاشی در اعتقادات و باورهای انسانها است؛ در هنجارها و ایستارهای یک جامعه است. این فروپاشی در سرمایه اجتماعی و سرمایه نمادین ـ به تعبیری که ژاک لاکان به کار میبرد ـ اتفاق میافتد. یعنی وقتی انسانهای یک جامعه در مورد کفایتهای نمادین خود، احساس بیکفایتی میکنند، مواردی که اصول و هنجارهای اجماع شدهای داشتند، یکی بعد از دیگری فرو میپاشد.
گروههای اجتماعی که از این اعتبار برخوردار بودند - که به تعبیر فوکو گزارههای جدی میگفتند - و در باور انسانها رسوب میکرد و جزیی از باور و اعتقاد آنها میشد؛ به قول یونانیان ایتوس (Ethos) و لوگوس (Logos) شان در حقیقت از خوی و منش و زبانشان میشد، در حال فرو پاشیدن هستند. ما شاهد یک فروپاشی در سطح گروههای مرجع در جامعه هستیم. گروههایی که کفایت نمادین را داشتند که بتوانند ایستارسازی، هنجارسازی، ارزشسازی و هویتسازی کنند، در حال فرو ریختن هستند. گفتمان مسلط هم دیری است که از فروغ افتاده و دیگر نمیتواند زایش مفهومی، ایده، سبک زندگی و تئوریِ راهنمای عمل فردی و اجتماعی داشته باشد و از بالندگی افتاده و منجمد شده است. کوه آتشفشانی است که دیریست نمیجوشد؛ یک نوع فروپاشی هم در آن فضا میبینیم. به تعبیر ارنستو لاکلائو (Ernesto Laclau) وقتی یک گفتمان، تولید و بازتولید معنایی ندارد، نمیتواند روح زمانهاش و ترجمان نیازهای زمانهاش باشد. این مساله نتیجهاش بحران اعتبار و به قول خود لاکلائو با بحران مشروعیت (Legitimacy) و مقبولیت (Credibility) و بحران در دسترس بودن (Availability) مواجه میشود. با عصای این گفتمان نمیتوان راه رفت و به جایی رسید. بنابراین آن گفتمان شروع به فروپاشی میکند. پس یک نوع استحاله در سطح هویتی، گروههای مرجع، کفایتهای نمادین جامعه ایجاد میشود و همه دست به دست هم میدهند تا این امارت، آهسته و پیوسته شروع به فرو پاشیدن میکند و دیگر از آن جاذبه برخوردار نیست که نیروهای اجتماعی به دور گفتمان آن طواف کنند و از آن پاسخِ پرسشهای خود و راه برون رفت را بخواهند. خودِ آن گفتمان به طور فزایندهای تبدیل به یک مشکل میشود.
این باعث می شود انسانها اندک اندک از فضای این گفتمان به عرصه گفتمانهای دیگر بروند. این در جامعه ما کاملاً مشخص و واضح است، این به معنای فروپاشی است. لزومی ندارد یک نظام ضرورتاً به لحاظ شکلی فرو بریزد. پوسته میتواند باقی بماند بلکه از درون تهی، استحاله و پوک شود. به یک ضربه نیازمند است و هر امر کوچکی تولید بحران میکند. هر اعتراض کوچکی ذهنها را به خود مشغول کرده و جامعه به یک جامعه بحرانزا و بحرانزی تبدیل میشود. هر چیز کوچکی استعداد تبدیل شدن به یک بحران بزرگ را دارد. بنابراین چنین نظامی ممکن است به لحاظ شکلی ادامه دهد، اما هر حرکتی که در این جامعه ایجاد شود فضای آن را دچار التهاب میکند. این یک نوع فروپاشی است که من از آن نام میبرم. اما در کنار آن در ذهن من یک فروپاشی سیستمی هم محتمل است. وقتی سیستم نتواند پا برجا بماند و نتواند تولید مشروعیت و مقبولیت کند، به طور فزایندهای میلیتاریزه (Militaration) و امنیتی میشود. با فضای امنیتی و نظامی تا مدتی میتوان سیستم را پا برجا نگه داشت ولی همیشه نمیتوان این وضعیت را حفظ کرد. لذا بیشتر برای فروپاشی سیستمی، مستعد میشود. اما در شرایط کنونی، فروپاشی نوع اول مد نظر من است.
شما فکر میکنید این فروپاشی سیر تاریخی داشته و امروز به این وضعیت رسیده است؟ یا میتوان یک زمان خاص را مشخص کرد که از آن زمان به بعد به مانند یک پازل به هم چسبیده، درگیر یک فروپاشی در شئون مختلف شدهایم؟
تاجیک: اگر به قول فوکو یک نقطه صفر تاریخی قائل شویم و آن نقطه صفر را از دوران پسا انقلاب قرار دهیم و به قبل برنگردیم؛ هر گفتمانی که مسلط میشود پاد گفتمان خود را تولید میکند. به تعبیر او هر قدرتی که مسلط میشود، مقاومت خود را تولید میکند. بنابراین هیچ قدرتی نیست که بتواند تسلط پیدا کند اما مقاومت را همزاد خود ایجاد نکند. بنابراین انقلاب و نظام پسا انقلاب هم از این امر مستثنی نیست. هم به عنوان یک گفتمان نوین مسلط میشود، بلافاصله پاد گفتمانهای خود یا گفتمانهای نقیض خود را ایجاد میکند، یا به تعبیری، دیگرِ خود را ایجاد میکند. در عرصه قدرت، مقاومتهای گوناگون خود را ایجاد میکند. بنابراین همان بحثی که گفته میشود انقلابات، فرزندان خود را میخورند چون دچار یک نوع ترمیدور (Thermidor) میشوند. بعد از انقلابات صفهایی که در آستانه و فرآیند انقلابات وجود داشته، زنجیره همگونی و همعرضی در فرآیند انقلابات ایجاد میشود. به تعبیر لاکلائو یک نقطه گرهای سلبی (Negative Nodal Point) عمل میکند، یک عاملی برای سلب ایجاد میکند. یا به قول رزا لوکزامبورگ (Rosa Luxemburg) در فضای انقلابات، کثرت تبدیل به وحدت و شقاق تبدیل به وفاق میشود. چون یک گره منفی و سلبی، این شقاق را تبدیل به وفاق میکند و آن چیزی برای نفی کردن است.
رژیمی است که باید نفی شود چه سوسیالیست، مارکسیست، ناسیونالیست و چه مذهبی. در این که آن رژیم باید نفی شود، مشترک هستند؛ پس به هم گره میخورند. اما در فردای بعد از پیروزی، آن نقطه منفی و سلبی از بین رفته است. نیازمند یک نقطه گرهای ایجابی و مثبت است. چون بعد از انقلابات، هر گروه خودش میخواهد بر سر قدرت بنشیند و خودش را گفتمان مسلط کند، یاران گذشته انقلاب را میخورد. این فلسفه خوردن فرزندان توسط انقلابات است. همان کسانی که تا دیروز در بحبوحه انقلاب دست در دست هم داده بودند و بدون تمایز ایدئولوژیک، حزبی، مشی و منش، یک ید واحدی شده بودند، در فردای انقلاب، آن نقطه گرهای ایجابی نمیتواند شکل گیرد. این فضا موجب میشود که یک گفتمان مسلط شود و گفتمانهای دیگر به عنوان دیگرِ آن مطرح شوند و فروپاشی از همان جا شروع میشود. یعنی به شکلی قدرت مسلط شروع به حاشیهسازی و دگرسازی میکند و با ایجاد یک رابطه آنتاگونیستی(Antagonist) از نوع جدیدش در جامعه، قطببندی و صورتبندی متضادی در جامعه ایجاد میکند. عدهای خودی میشوند و عدهای هم، دیگر میشوند. در فرآیند انقلابات، این تشدید آنتاگونیستیتر میشود. به جایی میرسد که رابطه بین همان کسانی که دست در دست هم داشتند و یک جبهه و به تعبیر گرامشی (Antonio Gramsci) یک بلوک تاریخی ایجاد کرده بودند، این بلوک تاریخی شروع میکند به فروپاشی و در مقابل هم میایستند و در حذف و طرد هم میکوشند. یعنی نطفههای فروپاشی به نوعی شکل میگیرد اما تا وقتی که آن گفتمانی که به هر صورت مسلط میشود و هژمونیک میشود، میتواند هژمونی خود را بازتولید کند، یعنی میتواند مقبولیت خود را بازتولید کند ـ به رغم اینکه روایت بعد از انقلابات در مورد آن هم صدق میکند ـ پا برجا میماند.
مشکل از زمانی تشدید میشود که آن گفتمان، درون خود دگرسازی میکند. یعنی همان کسانی که حاملان و عاملان این گفتمان مسلط هستند، در درون خودشان دگر را جستجو میکنند و در درون خودشان دچار ۷۲ ملت میشوند و درون خودشان شقاق ایجاد میشود و طرد و حذف شروع میشود و در آنجا روند فروپاشی تشدید میشود. هر چقدر این گفتمان مسلط دچار Sectarianism یعنی دچار جدایی از تودهها شود، دیگر نمیتواند تولید مشروعیت کند و تودهها را با خود داشته باشد، پس سرمایه اجتماعی ایدئولوژی شروع به ریزش میکند و این شروع میکند به حالت یک روند سکتاریستی را دنبال کردن. در حالی که از درون خود هم دچار شقاق است، از تودهها جدا میشود، این به فضای فروپاشی نزدیکتر میشود.
به نظر من این روند در دوران پسا جنگ، تشدید شد. یعنی دوران جنگ و آن فضای معنوی دوران جنگ، این تمایزات در قدرت و این گرایشات سیاسی، چندان خود را نشان نمیداد. اما بعد از جنگ به مرور، هم جدایی از تودههای مردم و هم شقاق درونی گفتمان شروع شد. قبل از آن هم با گروههایی که با هم در فرآیند انقلاب بودند، جدایی وجود داشت. این در حال کوچکتر شدن است و از تودهها جدا و جداتر میشود و در درون خود هم دگرسازی میکند. این دارد به دوران بحران نزدیک میشود. کسانی که حاملان و عاملان چنین گفتمانی هستند توقف نقادانهای داشته باشند و ببینند این دگرسازی و طرد تا کجا میخواهد ادامه پیدا کند و تا کجا خانواده انقلاب میخواهد درون خودش دگرها را جستجو کند و طرد کند و از این خانه به بیرون پرتاب کند؟ چه کسی و با چه ملاکی خودی باقی میماند؟ تا کی میتواند به این خودی بودنش اطمینان داشته باشد؟ بعد از انقلاب میبینیم کسانی که به شدت خودی تعریف میشوند در یک مقطعی دیگر، بیرون فضا قرار میگیرند و دگر تعریف میشوند. میبینیم درون جریانات واحد مثل اصولگرایان، دگرسازی شروع میشود و کسانی که تا دیروز به شدت خودی محسوب میشدند امروز ناخودی و دگر محسوب میشوند. این تا کجا ادامه پیدا میکند؟ باید دید حد یقف (محل توقف، انتهاء) آن کجاست؟! این مسیر حد یقف ندارد، یک سراشیبی است که در انتهایش وقتی خود را در آینه میبینی خود را هم دگر میبینی و در حذف خود میکوشی. هیچکس مطمئن نیست که اگر امروز خودی است، فردا هم خودی باشد! بنابراین باید در یک جایی متوقف کرد. در غیر این صورت، خودِ گفتمان مسلط، خود را میخورد و به خودش خیانت میکند و خودِ گفتمان مسلط در حال براندازی خود است. چون آن طراوت، فراگیری، وسعت نظر و سعه صدر در حال کاهش است. طبیعی است که نمیتواند تولید زنجیرهای کند که هویتهای متمایز را به هم گره دهد. به یک هویت واحد و مشخص، خلاصه شده است که معلوم نیست تا کی ادامه داشته باشد و بقیه دارند از این حلقه بیرون میروند؛ این خیلی خطرناک است و این به معنای فروپاشی است.
ما دنبال عامل بیرونی برای فروپاشی میگردیم غافل از اینکه به قول حافظ، مشکل تویی تو از میان برخیز (تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز). تو خود ضد انقلاب خود هستی، تو خود به اصطلاح خصم خودی. به نظر من در شرایط کنونی این مشکل به شدت در جامعه ما خودش را نشان میدهد.
فروپاشی در کمین ما است!/ بعد از جنگ دگرسازی تشدید شد
نسبت این فروپاشی گفتمانی با مفهوم ذرهای شدن و آنچه که آرنت (Hannah Arendt) می گوید که در نهایت اجتماع به یک نظام تمامیتخواه و فاشسیم ختم میشود چیست؟
تاجیک: چند عامل بسترساز اتمیزه شدن جامعه امروز ما میشوند. یکی اینکه ما در یک عصر پست مدرن زیست میکنیم که چه بخواهیم و چه نخواهیم در جامعه ما هم تأثیر گذاشته است. یک جامعه پست مدرن، به تعبیری که آگامبن (Giorgio Agamben) به کار میبرد، جامعه «هرچه هاست». یا به تعبیر جامعهشناسی، جامعهای است که کنشگری خودهای «خود تأکیدگر» را شاهد هستیم. خودهایی که سیکل رهبری و پیروی، درون خودشان بسته میشود. خودهایی که به تنهایی یک رسانه، حزب، انجمن، جمع، ملت و یا یک امت هستند. این اتفاق در حال رخ دادن است و از آن همبستگیهای دورکیمی (Émile Durkheim) که در مورد جامعه مکانیکی و ارگانیکی نام میبرد دیگر خبری نیست. در این جامعه وانمودی ـ به تعبیر بودریار (Jean Baudrillard) ـ انسانها دیگر آن اجتماع Community و آن کمونی که در گذشته شاهد آن بودیم را ندارند. فضا دارد به شدت جوامع را ذرهای میکند. اما یک عامل دیگر، عامل بیکفایتی گفتمان مسلط است. یعنی گفتمان مسلط هم دیگر نمیتواند کامیونیتی ایجاد کند و یا به تعبیر مولانا جمعیت شدگی ایجاد کند. انسانها رو به تفرد و فردگرایی میگذارند. خصوصاً در جامعه ایرانی، استعداد فردگرایی بسیار بالا است و جزیی از فرهنگ عمومی ما است. چون خیلی تجربه جمع بودگی و جمعیت شدگی را نداریم. برای همین احزاب ما از این پتانسیل برخوردار هستند که به شدت دچار انشقاق شوند؛ بنابراین در عرصه حرکتهای جمعی چندان موفق نبودیم. احزابمان هم چندان موفق عمل نکردند؛ درون هر حزب ما ۷۲ ملت است و گروهها و منشهای زیادی درون آنها است؛ بنابراین گفتمان مسلط نمیتواند تولید جمع بودگی یا جمعیتشدگی کند و به سرعت هم ریزش میکند و نمیتواند تولید یک هویت جمعی کند. این وضعیت اکنون در جامعه ما کاملاً مشخص است. نه میتوانیم پیرامون یک ملیت و یا تمدن، هویت جمعی تولید کنیم و نه میتوانیم با یک نوع نگاه ناسیونالیستی– شوونیستی پیرامون یک گذشته باشکوه امپراطوریایی، تولید هویت جمعی کنیم. حتی نمیتوانیم پیرامون یک مذهب، هویت جمعی تولید کنیم. درون مذهبمان هم ۷۲ ملت ایجاد شده و این دگرسازیها عمدتاً درون همین جامعه دینی بعد از انقلاب صورت گرفت و دگرهای رادیکال از درون همین جامعه دینی بروز و ظهور کردند؛ بنابراین پیرامون آن هم نتوانستیم در جامعه یک هویت جمعی تولید کنیم، مضافاً اینکه یک شکاف میان تدبیر و تغییر بود. یعنی تغییرات اجتماعی، نسلی، فرهنگی و سبک زندگی ما به صورت هندسی شروع به رشد کرد، اما تدبیرهای ما ـ در اوج آن ـ به صورت حسابی حرکت کرد. یعنی تدبیر ما از ۱ به ۲ و از ۲ به ۳ رسید، اما تغییرات فرهنگی ما از ۱۰ به ۳۰، ۳۰ به ۸۰ و ۱۵۰ رسید. تدبیر ما در پسِ تغییرات، عقب ماند و نتوانست همگون با تغییرات جامعه ما مخصوصاً جامعه جوان که دچار آن شد حرکت کند. در این دنیایی که مرز نمیشناسد و مرزها شیشهای شدهاند و یک نوع تبادل هویتی، فرهنگی، ارزشی و سبک زندگی وجود دارد بدون اینکه نظامها بتوانند جلوی آن را بگیرند و بدون اینکه به دور جامعه دیوار کشیده شود و آن را درون حباب قرار دهد، وجود داشت و روی نسل جوان عمل میکرد، اما از ساختن سبک و فرهنگ قاصر بودیم. نتوانستیم چرخ صنعت فرهنگی را به حرکت دربیاوریم که با نیازهای نسل جدید کالاهای فرهنگی تولید کنیم.
این اتفاق باعث شد که در شرایط کنونی خصوصاً با ظهور انقلاب ارتباطات و فضای مجازی در کشور ما خیلی توفنده عمل کرد، دست به دست هم دادند و به سمت یک نوع اتمیزه شدن جامعه سوق پیدا کرد. خصوصاً فضای سیاسی ما و سیستم قدرتمان هم به این مسئله کمک کرد که انسانها طبق یک آموزه دیرینه، همیشه امنیتشان را در فردیتشان جستجو کردند. بنابراین حتی سلام و احولپرسی هم با مردمان سخت است. «هش داشته باش که ممکن است دیوار موش داشته باشد و موش هم گوش داشته باشد» و «هش داشته باش که هر کسی میتواند راز فرد را به بیرون انتقال دهد» و اگر میخواهد این اتفاق نیافتد باید در فردیت خود باشد.
بنابراین فضای دیرینه فرهنگی ما و فضای سیستم سیاسی ما که انسانها را به سوی فرد بودن هل میداد و از جمع بودگی، بلا و نا امنی بر میخواست، فرد بیشتر در خفای خود قرار میگرفته است. در شرایط کنونی هم مسئله فضای پست مدرن است که توفنده و زیبا عمل میکند و انسانها را به فردیت فرا میخواند. از آن طرف هم فضای بیاعتباری، نازایی و سترون بودن گفتمان مسلط که نمیتواند ایجاد زنجیره هویتی کند، همه اینها دست به دست هم داده که ما یک نوع اتمیزه شدن و یک نوع ذرهای شدن جامعه را شاهد هستیم که در شکل خود میتواند خطرناک باشد. شکلی از این ذرهای شدن و به حرکت درآمدن این ذرهها را ما در دی ماه ۹۶ دیدیم. به تعبیر ژیل دُلوز (Gilles Deleuze) یک نوع جنبش ملکولی بود. من در کتابم به نام زیست جنبش، این مسئله را توضیح دادهام که چگونه یک جنبش مولکولی میجوشد؟ ذرهها بدون اینکه در پیوند هم باشند و یا اینکه یک هویت واحد را شکل دهند و یا یک جبهه را شکل دهند، به اشکال گوناگون با تاکتیکها، استراتژیها و شعارهای گوناگون اعم از اقتصادی، قومی، فمینیستی و ... به حرکت در میآیند. یک جنبش مولکولی ایجاد میشود که همان مسئله ذرهای شدن جامعه است.
آیا این جنبش مولکولی امکان اینکه به فروپاشی سیستمی بیانجامد را دارد یا نه؟
تاجیک: بله کاملاً. یک نوع اتحاد نانوشته و ناخواسته ایجاد میشود. وقتی یک حرکت اعتراضی برای معلمان ایجاد میشود در کنار آن یک حرکت اعتراضی برای کارگران یا یک حرکت برای قومیتها و اقلیتهای مذهبی یا حجاب ایجاد میشود. اینها بدون هماهنگی، یک اتحاد نانوشته برایشان ایجاد میشود و از فضای یکدیگر بهره میگیرند، بنابراین آن فضا را تکثیر میکنند. این رمز و راز اثرگذاری چنین جنبشهایی است که نوعی جنبش پست مدرن است. احتیاج به رهبر و سازماندهی، ایدئولوژی، بافت، شعار و یا مطالبه همگون ندارد. مطالبات گوناگون میتوانند به هم گره بخورند و به تعبیر لاکلائو یک زنجیره تفاوتها ایجاد شود. یعنی بتوانید از میدان راهآهن تا میدان تجریش دستها را در دست هم بگیرید، اما هر کسی که دستش در دست دیگری است لزوماً ایدئولوژی، شعار یا آرمانها و تقاضاهایش با دیگری یکسان نیست. با این وجود، یک زنجیره شکل دادهاند؛ بنابراین میتوان انسانهای گوناگون را یک زنجیره کرد، بدون اینکه اینها را بریزید در دیگ جوش تا مستحیل شوند تا همه چیز آنها شبیه هم شود. این فضای جنبشهای اخیر است که ما در دی ماه ۹۶ تجربه کردیم و به اعتقاد من در آینده اقسام این مسئله را تجربه میکنیم. این بدان معنا نیست که ذرهای بودن در همان شکل ذرهای باقی بماند. این ذرهها به صورت مولکول به حرکت در میآیند. هر ذره در یک مجموعه، عملکرد (Function) خود را انجام میدهد و این مجموعه را تحت الشعاع قرار میدهد. فضایی است که با نوعی از انقلاباتی که قبلاً تجربه کردیم که بر اساس یک ایدئولوژی واحد، رهبری واحد و ساماندهی واحد عمل میکرد، متفاوت است. یک شکل جدیدی در حال وقوع است که تشکیلات آن ولنگار است و مطالبات و تقاضاها گوناگون دارد، اما میتواند زنجیره را ایجاد کند که نام آن را زنجیره تفاوتها میگذارم.