اقتصاد۲۴- هدی کاشانیان: شاه عباس یکم صفوی معروف به شاه عباس بزرگ، پنجمین شاه سلسله صفوی و یکی از برجستهترین فرمانروایان تاریخ ایران بود. دوران او به عنوان عصر طلایی صفویان شناخته میشود، زیرا با اصلاحات گسترده در حوزههای سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی همراه بود. شاه عباس یکم صفوی توانست با اصلاحات گسترده و سیاستهای هوشمندانه، ایران را به یکی از قدرتمندترین کشورهای زمان خود تبدیل کند. اقدامات او باعث شد که سلسله صفوی برای حدود یک قرن دیگر دوام آورد و ایران در عرصه جهانی جایگاه ویژهای پیدا کند.
عباس میرزا در ۱۷ بهمن ۹۴۹ هجری شمسی در هرات به دنیا آمد. او سومین فرزند محمد میرزا خدابنده و خیرالنساء بیگم مرعشی بود. پدر عباس در آن زمان پادشاه محلی هرات (مرکز استان خراسان) بود. تبار مادر عباس، خیرالنساء بیگم، به سادات مرعشی میرسید که از نسل میربزرگ، بنیانگذار دودمان مرعشیان بودند. شاه قلی سلطان یکان استاجلو در نامهای از جانب محمد میرزا به شاه طهماسب یکم، تولد عباس را خبر داد و از طهماسب خواست که برای نوهاش نامی انتخاب کند. او نیز با الهام از بیتی که مکرراً بر زبانش جاری شده بود، نام نوزاد را عباس نهاد:
عباس علی است شیر غازی / سر دفتر لشکر حجازی
عباس میرزا دوساله بود که والدینش به علت انجام دستور شاه طهماسب برای حکمرانی بر بخش دیگر ایران، از هرات به شیراز رفتند. ابتدا شاه طهماسب قصد داشت حمزه برادربزرگتر عباس میرزا را والی هرات کند، اما خیرالنساء توان جدایی از حمزه که پسر محبوبش بود، را نداشت و شاه طهماسب را متقاعد کرد که عباس میرزا را به جای او منصوب کند. درآن دوره عباس کودک بود و این کودک بودن مانعی برای حکمرانی هرات محسوب نمیشد، چراکه خود طهماسب نیز در دو سالگی حکمران خراسان شده بود.
پس از والی شدن عباس میرزا در هرات او دیگر مادرش را ندید و فقط پانزده سال بعد توانست با پدرش یکبار دیدار کند. سرپرستی عباس میرزا به شاه قلی سلطان یکان استاجلو یکی از امیران بزرگ قزلباش داده شد و عباس میرزا مهارتهای نظامی لازم را از اولیای قزلباش خود آموخت. همچنین او بخوبی چوگان بازی میکرد و بارها به شکار میرفت. مانند اکثر شاهان ایرانی، او نیز به شکار علاقه داشت که بهنوعی یک آموزش نظامی بهشمار میرفت. عباس در کنار غلامان باسواد اهل خانه تحصیل کرد. برخی یا شاید اکثر این غلامان گرجی، ارمنی یا چرکسی بودهاند.
شاه عباس در طول زندگانى خود زنان بسیارى داشت و همچنان که در کار سیاست و ملک دارى مهارت و استعداد فوق العاده داشت، در اداره حرمسرا متعصب و دقیق بود. پیش از آنکه به سلطنت ایران برسد، و زمانى که هنوز شانزده سال بیشتر نداشت و تحت سرپرستى مرشد قلى خان استاجلو، در خراسان نام پادشاه بر خود نهاده بود، زنى چرکسى گرفت که ظاهراً همسر عقدى او نبود. از این زن محمد باقر میرزا، پسر ارشد شاه عباس زاده شد که بعدها به دست پادشاه به قتل رسید. پس از آن در سال اول سلطنت خود که هجده سال داشت، ازدواج کرد و در یک شب دو زن اختیار نمود. زنان وى هر دو، از شاهزاده خانمهاى بزرگ صفوى بودند؛ اولی اغلان پاشا خانم بود. این بانوى صفوى، نخست با سلطان حمزه میرزا - برادر شاه عباس - ازدواج کرد و بعد از قتل حمزه میرزا، شوهرى نداشت تا آنکه شاه عباس او را به عقد نکاح خود درآورد. دومى مهدعلیا خانم دختر عموى شاه عباس بود. این خانم و دوشیزه را در یک مجلس و در بهترین ساعت! به عقد نکاح دائمى «کلب آستان على» درآوردند و در باغ سعادت آباد یا باغ جنت قزوین جشنى شاهانه بر پا ساختند و سه شب چراغان و آتشبازى کردند. دیگر همسران او هم تبار ایرانی و هم تبار گرجی یا قفقازی داشتند و نامهای آنها به ترتیب:
• شاهدخت تامار آمیلاخوری، دختر فرامرز آمیلاخوری و خواهر عبدالغفار آمیلاخوری
• فخرجهان بیگم، دختر داویت دوم و خواهر باگرات هفتم حاکم کارتلی
• شاهدخت مارتا باگراتیونی، دختر داویت دوم حاکم کاختی
• یاخان بیگم، (۱۶۰۲) دختر خاناحمد گیلانی و مریم بیگم دختر شاه تهماسب یکم
• لیلا سلطان بیگم، (تیناتین باگراتیونی) دختر گرگین پنجم حاکم کارتلی بود
• خواهر شاهوردی خان خورشیدی حاکم لرستان
شاه عباس فرزندان زیادی داشت، اما برای همه آنها مشکلات بسیاری بوجود آورد و خودش باعث نابودی فرزندانش شد.
• سلطان صفی میرزا (فرزندش ولیعهد شاه عباس کبیر شد)
• سلطان حسین میرزا (کور شد)
• سلطان محمد میرزا (کور شد)
• سلطان اسماعیل میرزا (کور شد)
• سلطان امامقلی میرزا (کور شد)
• شاهزاده بیگم (فخرالنساء)
• حوا بیگم
• آغا بیگم (جان آغا)
• زبیده بیگم
• شهربانو بیگم
• ملکنسا بیگم
محمدباقر میرزا ولیعهد اول شاه عباس بود و شاه با او روابط خوبی داشت. تا اینکه در سال ۹۹۲ ش در لشکرکشی به گرجستان، شنید که شاهزاده با فرهاد بیگ چرکس، علیه او توطئه میکند. اندکی بعد، شاهزاده در حین شکار، یک گراز با پیش از شاه شکار کرد که نوعی بیاحترامی به شاه بود. این عمل ظن عباس را تأیید کرد و در غم و اندوه فرورفت. او دیگر به هیچیک از سه پسرش اعتماد نداشت. در سال ۹۹۳ ش، تصمیم گرفت راهی جز کشتن شاهزاده ندارد. چرکسی به نام بهبود بیگ دستور را اجرا کرد و شاهزاده در حمامی در شهر رشت به قتل رسید. بعد از مرگ محمدباقر میرزا شاه متوجه میشود تمام حرفهای گفته شده درباره شاهزاده خدعهای بیش نبوده و از اقدام خود پشیمان میشود و در اندوه فرورفت.
شاه عباس در سال ۹۹۹ شمسی به شدت بیمار شد. دومین پسر او محمد خدابنده، گمان کرد که او در بستر مرگ است و به همراه هواداران قزلباش خود آغاز به جشن گرفتن بر تخت سلطنت کرد. اما شاه بهبود یافت و پسرش را با کور کردن تنبیه کرد تا او هرگز تاج و تخت را نگیرد. کور کردن فقط تا حدی موفقیتآمیز بود و پیروان شاهزاده قصد داشتند او را به همراه مغولها که از کمک آنها برای سرنگونی شاه عباس و نشاندن محمد بر تاج و تخت استفاده میکردند، به خارج از کشور به امن منتقل کنند. اما جریان لو رفت، پیروان شاهزاده اعدام شدند و خود شاهزاده در قلعه الموت زندانی شد، جایی که بعداً توسط جانشین عباس، شاه صفی به قتل رسید.
امام قلی میرزا، سومین و آخرین پسر، ولیعهد شد. شاه عباس او را برای تاج و تخت آراسته کرد، اما به دلایلی در سال ۱۰۰۵ ش او را نیز کور و در الموت زندانی کرد.
شاه عباس بهطور غیرمنتظرهای، پسر محمدباقر میرزا، سام میرزا را به عنوان وارث برگزید، شخصیتی ظالم و درونگرا که گفته میشد به خاطر قتل پدرش از پدربزرگش متنفر بود. با این وجود، او در ۱۷ سالگی در سال ۱۰۰۷ ش با نام شاهصفی جانشین شاه عباس شد.
بعد از مرگ شاه طهماسب اول با صلاح دید پریخانم دختر شاه طهماسب، شاه اسماعیل را که زندان پدرش بود به پادشاهی گذاشتند، اما او برخلاف خواستههای آنها عمل کرد و حتی دستور اعدام بسیاری از برادران ناتنی، پسرعموها و برادرزادههایش را صادر کرد. وی از کشتن محمد خدابنده چشمپوشی کرد و احتمالاً دلیل نکشتن محمد نابینایی او بود که صلاحیت لازم برای سلطنت را نداشت یا شاید بهدلیل اینکه محمد برادر تنی اسماعیل بود. به هرحال، اسماعیل در آبان ۹۵۶ ش. علیقلیخان از ایل شاملو را به هرات فرستاد تا میرزا عباس جوان را بکشد، اما علیقلی اعدام عباس را به تأخیر انداخت. دلیل عقب انداختن اعدام او، «ناپسند» بودن اعدام اولاد «بیگناه سید» در روزهای مبارک (شب قدر و عید فطر) بود. این معطلی جان عباس را نجات داد، چراکه در سوم آذر همان سال، اسماعیل به دلایل نامعلومی درگذشت و علیقلیخان حکمرانی هرات و سرپرستی جدید عباس را بر عهده گرفت.
پس از شاه اسماعیل برادرش شاه محمد خدابنده پدر شاه عباس کبیر، به تخت سلطنت نشست، اما او شاهی قدرتمند و سیاست مدار نبود و به دلیل نابینا بودن آلت دست درباریان صفوی قرار گرفت. در طول ۱۲ سال پادشاهی وی، اوضاع داخلی و خارجی ایران به ضعف گرایید و دربار نیز دچار انحراف شد، بهطوری که قدرت از دست شاه بیرون رفت و دست حرمسرا برای دخالت در اوضاع مملکت باز شد. ناتوانی دولت صفوی منجر به این شد تا امپراتوری عثمانی در سال ۹۵۶ ش علیه ایران اعلان جنگ کند. به دلیل عدم توانایی شاه محمد خدابنده در امور جنگ همسرش خیرالنساء بیگم به همراه فرزندش حمزه میرزا این امور را به دست گرفت، اما قبل از هرگونه حمله متقابل به دشمن، ارتش صفوی متحمل چندین شکست شد.
ملکه به اتفاق پسرش حمزه میرزا و وزیر اعظم میرزا سلمان جابری، ارتشی را برای مقابله با نیروهای عثمانی و تاتارها در شروان رهبری کرد. اما تلاش خیرالنساء برای تعیین استراتژی حملات باعث خشم امرای قزلباش شد. سرانجام در ۲۵ تیر ۹۵۸ قزلباشها به حرمسرای محل اقامت ملکه یورش بردند و خیرالنساء بیگم را خفه کردند. شاید در آن هنگام عباس میرزا هنوز پسر بچه بود و مادرش را به سختی میشناخت، اما قتل مادرش بهدست قزلباشها تأثیر عمیقی بر او گذاشت. او احتمالاً از همان زمان بر این باور بود که باید قدرت را از قزلباشها بگیرد.
عباس میرزا با کمک قبایل قزلباش شاملو و استاجلو و طی جنگهای داخلی که در شهرهای خراسان از سال ۹۵۹ ش آغاز شد، قدرت را از پدرش شاه محمد خدابنده ستاند و در سال ۹۶۶ ش در سن ۱۸ سالگی پادشاه ایران شد و ۴۱ سال سلطنت کرد. شاه عباس هنگامی به سلطنت رسید که غرب و شمال غربی ایران در تصرف امپراتوری عثمانی بود، همچنین خراسان و شمال شرق ایران هم جولانگاه ازبکها شده و تحت اشغال آنها بود و در داخل کشور نیز طی ۱۲ سال پس از مرگ شاه طهماسب یکم و دوران پادشاهی شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده قدرت شاه کاهش پیدا کرده بود و دستهبندیهای قبیلهای قزلباشان مجدداً به شکل فزایندهای بروز کرد.
در نتیجه این چند دستگی، هر یک از مقامات دولتی در اندیشه منافع و قدرت خویش بود و کشور دچار هرج و مرج شده بود. شاه عباس با اولویتبندی مشکلات متعدد توانست در طول سلطنتش دودمان صفویان را به اوج قدرت برساند. عباس میرزا بههمراه علیقلیبیگ گورکان شاملو در جنگهای خراسان، محاصره قلعه نیشابور، محاصره قلعه تربت و نبرد تیرپل علیه پدرش شاه محمد خدابنده (شاه وقت) جنگید. وی در هجدهسالگی قزوین را متصرف شد و در نهایت خود را شاه ایران خواند. او نخست به حساب قاتلان مادرش رسید و سه تن از سرکردگان توطئه را اعدام و چهار نفر دیگر را تبعید کرد. محمد خدابنده و خانوادهاش نیز قلعه الموت فرستاده شدند.
در قدم دوم، شاه عباس باید از مرشدقلی خان خود را رها میکرد. اگرچه او به عباس میرزا کمک کرده بود حکومت را به دست بگیرد، اما در اصل کسی بود که با محدود کردن او، حکومت را برای خودش قبضه کرده بود. اشراف مرشدقلی خان تاجایی بود که عباس میرزا را وادار به ازدواج با بیوه حمزه میرزا و یکی از همنیاکان صفوی کرد. مرشدقلی همچنین پستهای مهم دولتی را بین دوستان خود تقسیم کرد و بهتدریج عباس را در کاخ محدود کرد. او پس از گفتوگو با چهار تن از امرای قزلباش، دستور داد مرشدقلی را در یک مهمانی بکشند. اکنون با مرگ مرشد، عباس میتوانست فینفسه بر ایران حکومت کند و حکومت استبدادیاش آغاز شد.
شاه عباس بهواسطه سلطنت پدربزرگش که در دوران جوانی مورد استفاده گروههای رقیب قزلباش قرار گرفته بود، متوجه شد که باید اقتدار خود را بر قزلباشها تحمیل کند یا ابزار آنها باقی بماند؛ بنابراین تصمیم گرفت گروه جدیدی از قفقازیها را در جامعه ایران تقویت کند. شاه عباس تنهایی به رشد نفوذ و قدرت این گروه جدید که نیروی سوم نیز نامیده میشوند، پشتیبانی میکرد. تخمین زده میشود که در دوران حکومت شاه عباس بزرگ حدود ۱۳۰۰۰۰ تا ۲۰۰۰۰ گرجی وجود داشته است.
عباس سپس شمار حکمرانهای محلی قزلباش را کاهش داد و به شکلی نظاممند آنها را به نواحیهای دیگر منتقل کرد، بدین ترتیب روابط قزلباشان با جامعه محلی مختل شد و قدرت آنها کاهش یافت. غلامها که وفاداریشان به شاه بود، در نهایت جایگزین اکثر قزلباشان شدند.
شاه عباس برای رونق دادن به صنعت و تجارت در اصفهان، ارامنه را از ارمنستان، که مورد حمله عثمانیها بود، به اصفهان انتقال داد و محلّه جلفای نو را برای اقامت آنان بنا کرد. همچنین تبریزیها را که در فنون زرگری و صنایع ظریفه استاد بودند به اصفهان آورد و محلّه تبریزآباد (عباسآباد) را برای آنان احداث کرد. در آن دوره، هند و ماوراءالنهر و بسیاری از کشورهای اروپایی در ایران تجارتخانه و نمایندگی سیاسی داشتند. شاه عباس به بازسازی راههای اصلی کشور پرداخت و دهها کاروانسرا در مسیر این راهها بنا کرد.
ارتش صفوی در دوره شاه عباس به اوج قدرت خود رسید. شاه عباس نخستین کسی بود که به تشکیل رسته «منظمی» از تفنگچیان پرداخت که بخشی از ارتش دائمی محسوب میشدند. رسته تفنگچیان از ۱۲ هزار نفر تشکیل میشد که هم از پیادهنظام و هم سواره نظام بودند. شاه عباس دو رسته جدید را هم وارد سپاه دائمی ایران میکرد که شامل رسته «توپچیان» متشکل از ۱۲ هزار نفر و رسته «غلامان خاصه شریفه» متشکلی از ۱۰ تا ۱۵ هزار نفر سواره نظام گرجی و چرکسی مسلح به تفنگ میشد.
برخی نویسندگان گفتهاند برادران شرلی دو نظامی مزدور انگلیسی در دوره شاه عباس صفوی برای نخستین بار توپخانه را به ایرانیان شناساندند، در حالی که شواهد متعدد تاریخی از کاربرد توپ و تفنگ در سپاه ایران در دوره شاه اسماعیل و شاه طهماسب و حتی پیش از آن وجود دارد. سلاحهای آتشین مرسوم در دوره صفوی شامل توپ و تفنگهای فتیلهای، شمخال و قرابینهای میشد که همه را تفنگ مینامیدند.
شاه عباس بزرگ دوستدار علم و فرهنگ بود. به تشویق او بسیاری از علمای جبل عامل لبنان، عراق عرب و شهرهای مختلف ایران به اصفهان آمدند و دهها مدرسه علمیه بنا شد و فقه، اصول، کلام، ادبیات، حکمت و عرفان رونق گرفت و روحانیون مناصبی مانند صدارت و شیخ الاسلامی را به دست آوردند. شاه عباس به هنرمندان و شعرا ارج مینهاد. علیرضا عباسی و صادقی افشار و بسیاری از ادبا و فضلا در کتابخانه سلطنتی به فعالیتهای ادبی و هنری مشغول بودند. شاه عباس احترام و ارادت زیادی برای علما و سادات قائل بود و برای مرمت و توسعه آستان قدس رضوی و بقاع متبرکه هزینه میکرد و پای پیاده به مشهد مقدس میرفت. شاه عباس گاهی شعر میسرود. این بیت از اوست:
نه ز هر شمع و گلم، چون بلبل و پروانه داغ یک چراغم / داغ دارد یک گلم در خون کشد
با توجه به جاری بودن رود زیبا و پرآب زاینده رود، شاه به آباد کردن اصفهان پرداخت و عمارات مختلفی مانند نقش جهان و میدان شاه را ساخت و برای مسیرش به شکارگاه، خیابان زیبای چهارباغ که از چهار باغ کهن و زیبا میگذشت را بنا کرد. الله وردی خان، غلامی که به حکومت فارس رسیده بود، با پول شخصیاش پلی زیبا بر روی زاینده رود ساخت که دوسوی امتداد چهارباغ را به هم متصل میکرد که به سی و سه پل مشهور شد. اصفهان به قدری به عظمت و شکوه رسید که ویلفرد بلانت دربارهاش میگوید: «اصفهان یاد بود شاه عباس است: ساختمان میخواهی تماشا کنی بیا اینجا».
شاه عباس کبیر پیش از برآمدن آفتاب روز جمعه ۳۰ دی سال ۱۰۰۷ ش در کاخ چهلستون بهشهر درگذشت. درباره علت مرگ او گفته شده که چند روز قبل از آن در شکارگاه، پادشاه در خوردن و آشامیدن طعام افراط کرد و در بازگشت، به سبب سنگینی بار معده دچار تب شد و در اندک مدتی از اوج کمال به حضیض وبال رسید.
به گفته برخی منابع، شاه عباس پیش از مردن وصیت کرد که بدنش را جایی دفن کنند که بر همهکس ناپیدا باشد. برخی منابع نیز مدعیاند جسد او به نجف برده و در آنجا به خاک سپرده شد. اما بسیاری منابع میگویند شاه عباس در مازندران درگذشت و تصمیم بر آن بود که پیکرش به اصفهان آورده شود، اما بهدلایلی در میانه راه جسدش در کاشان دفن شد. هماکنون نیز آرامگاه قطعی شاه عباس در کاشان در امامزاده حبیب بن موسی برجاست و در آنجا به خاک سپرده شده است.