اقتصاد۲۴- هدی کاشانیان: اردشیر بابکان بنیانگذار سلسله ساسانیان در ایران بود. او در حدود سال ۲۲۴ میلادی (حدود ۲۰۰ سال پس از میلاد مسیح) قدرت را در دست گرفت و نخستین شاه ساسانی شد. وی پس از شکست پادشاهی اشکانیان و پایان دادن به حکومت آنها، سلسلهای جدید را بنا نهاد که بیش از چهار قرن بر ایران فرمان راند.
در زمان پادشاهی اردوان، پارس به دست بابک سپرده بود و وی از طرف اردوان، پادشاه اشکانی، در این زمان امیر و مرزبان بود. اما بابک فرزندی نداشت تا جانشین او باشد. بابک چوپانی داشت به نام ساسان که از خاندان دارا، شاهنشاه قدیم ایران، بود. پس از آن که اسکندر به ایران حمله کرد و شاهنشاهی دارا به پایان رسید، خاندان وی پراکنده شدند و از بیم جانشینان اسکندر پنهانی زندگیمیکردند. ساسان نیز به شغل چوپانی پرداخت و روزگار را با چوپانان و چادرنشینان به سر میبرد.
بابک آگاه نبود که چوپان وی، ساسان، از نژاد دارا است؛ تا آن که یک شب ساسان را در خواب دید که خورشید از سر وی میتابد و همه جهان را روشنی میبخشد. شب دیگر باز در خواب دید که ساسان بر فیل سفید آراستهای سوار است و همه مردمان کشور در برابر او سر فرود میآورند و او را ستایش میکنند. شب سوم در خواب دید که سه آتش مقدس که در سه آتشکده بزرگ ایران جای داشتند همه در خانه ساسان میدرخشند و به سراسر جهان فروغ میفرستند. بابک را این خوابها شگفت آمد.
وقتی صبح شد دانایان و خوابگزاران را فرا خواند و هرسه خواب را چنان که دیده بود برای آنها تعریف کرد و تعبیر خواب را خواست. خوابگزاران گفتند: «تعبیر این است که کسی که در خواب دیدهای، یکی از فرزندان او، به پادشاهی خواهد رسید؛ زیرا خورشید و پیل سفید آراسته نشان چیرکی و توانایی و پیروزی است. آن سه آتش مقدس نشان طبقات سهگانه مردم است؛ یکی نشان پیشوایان دینی و طبقه روحانی است، دیگری نشان سپاهیان و جنگجویان و سومی نشان کارورزان و برزگران و پیشهوران است. از این خواب چنین برمیآید که همه طبقات مردم کسی را که در خواب دیدهای هواخواه و فرمانبردار خواهند بود.»
وقتی بابک سخن خواب گزاران را شنید کسرا به دنبال ساسان فرستاد تا با وی حرف بزند و به او گفت: «ساسان، بگو که تو کیستی و از چه نژادی؟ آیا از پدران و نیاکان تو کسی سالار و پادشاه بوده است؟» ساسان گفت: «اگر شاه مرا زنهار بدهد و گزند و زیان نرساند نژاد خود را خواهم گفت.» بابک وی را امان داد و سامان راز خود را پیش بابک بازگو کرد. هنگامی که بابک فهمید ساسان از نژاد دارا است و نیاکان او شاهان ایران بودند شاد شد و دانست خواب گزاران به خطا نکردند. آنگاه فرمان داد تا یکدست لباس شاهوار بیاورند و به ساسان پوشاندند و او را در کاخی نیکو جای دادند و بزرگ داشتند. پس از مدتی نیز وی را به دامادی خود پذیرفت.
در سال ۱۸۰ میلادی در روستای «خیر» واقع در حاشیه جنوبی دریاچه بختگان فارس از ساسان و رودگ (دختر بابک) «اردشیر» چشم به دنیا گشود. اردشیر، کودکی برازنده و چابک و پرشکوه بود. بابک، چون چنین دید دانست که بزرگی و سرفرازی در طالع او وجود دارد، اردشیر را به فرزندی پذیرفت و در پرورش او کوشید. وقتی اردشیر بزرگتر شد آموزگاران زیادی برای تربیت او فراخواند تا خواندن و نوشتن و سواری و تیراندازی و شکار و دیگر هنرها را بیاموزد. اردشیر در دانش و فرهنگ و هنر چنان شد که آوازهاش در سراسر پارس پیچید. دیری نپایید که کسی از وی نامیتر نبود. وقتی اردشیر هفت ساله بود، بابک از گوچهر (شاه ایالت پارس) درخواست کرد که اردشیر را برای پروردن نزد تیری، فرمانده دژ دارابگرد بفرستد؛ گوچهر نیز قبول کرد. پس از مرگ تیری، اردشیر بر جای وی نشست و فرمانده دژ دارابگرد شد.
وقتی اردشیر به پانزده سالگی رسید، به اردوان، آخرین پادشاه اشکانی، خبر رسید که بابک فرزندی دلیر و نامدار دارد که در همه کشور مثل او نیست. اردوان به بابک نامه نوشت که: «خبر رسیده که فرزندی شایسته و هنرمند و با فرهنگ داری، سزاوار آن است که او را به دربار ما بفرستی تا با شاهزادگان و فرزندان ما به سر ببرد و ما او را در خور دانش و هنرش پاداش نیکو دهیم».
بابک از رفتن اردشیر خوشحال و راضی نبود؛ اما به اجبار او را به همراه هدایای فراوان به دربار اردوان فرستاد. در دربار اشکانی اردشیر با شاهزادگان و فرزندان او در سواری و شکار و چوگان هم بازی شد. خیلی زود معلوم شد که وی در همه این هنرها از بقیه شاهزادها آزمودهتر و چالاکتر است. این امر سبب شد که پسر بزرگ اردوان به او توهین کند و کاری کند که اردشیر از چشم اردوان بیافتند.
در دربار اردوان یک کنیز زیبا رویی بود که عاشق اردشیر شد و اردشیر نیز با دیدن او عاشقش شد و کاهی اوقات با او وقت میگذراند. شبی اردوان خوابی میبیند و فردا صبح خوابگزاران را فرا خواند و خواب خود را برای آنها تعریف کرد. آنها خبر از پادشاه جدید از خاندانی دیگر را دادندکه احتمالاً اردشیر است و باید او را بکشند تا خندان اشکانی پایدار بماند. کنیز که همه حرفها را شنید شبانه حرفها را به گوش اردشیر رساند و آنها تصمیم گرفتند شبانه فرار کنند.
صبح روز بعد خبر به گوش اردوان میرسد و خوابگزاران و بزرگان به او میگویند اگر تا سه روز دیگر او را نکشد سلطنت اشکانی به پایان میرسد بنابراین اردوان فرزندانش را با سپاهی فراوان به تعقیب او میفرستد، اما او را پیدا نمیکنند. با رسیدن خبر به اردشیر او نیز سپاهی فراهم میکند و اردشیر با همراهی آنها به آتشکده بزرگ پارس رفت و از یزدان یاری خواست. آنگاه با سپاه خویش به لشکری که اردوان فرستاده بود حمله برد و بسیاری از آنان را کشت و مال و ثروت بسیاری را به غنیمت گرفت. سپس سپاهی بزرگتر گرد هم آورد و از کرمان و مکران و پارس لشکری فراهم کرد و به سمت اردوان رفت.
چهار ماه هر روز جنگیدند. اردوان از ری و دماوند و دیلمان و طبرستان و دیگر شهرهایی که زیر حاکمیت او بودند، کمک خواست. اما اردوان شکست خورد و به دست اردشیر کشته شد و همه مال و ثروت و خانواده او به چنگ اردشیر افتاد و دختر اردوان را نیز به همسری خود درآورد. اردشیر پس از پیروزی بر اردوان به پارس بازگشت و به ساختن شهرها و کندن نهرها و روان ساختن رود و آباد کردن زمینها و بنا کردن آتشکدهها پرداخت.
در سال ۲۲۶ میلادی اردشیر بابکان در معبد آناهید تاجگذاری کرد و شاه ایران شد و ملیگرایی ایرانی را بر پایهی ملتگرایی و آموزههای اشوزرتشت زنده کرد.
وی پس از شکست آخرین شاهنشاه اشکانی، اردوان پنجم در سال ۲۲۴ میلادی در دشت هرمزدگان، دودمان اشکانی را برانداخت و پادشاهی ساسانی را بنیان گذاشت. اردشیر از آن پس خود را «شاهنشاه» نامید و چیرگی بر سرزمینی را که ایرانشهر یا همان «ایران» را آغاز کرد.
اردشیر بابکان پیش از این فرمانروای سرزمین پارس (فارس، کرمان و سیستان) و نگهبان آتشکدهی آن سرزمین بود. اردشیر بعداً رومیان را هم از مشرق زمین بیرون کرد و در آیین تاجگذاری خود، همانند داریوش بزرگ گفت که به خواست اهورامزدا شاه ایرانیان میشود که مردمی نجیب و بزرگوار هستند و دروغ نمیگویند. در سنگنبشتههای دوران ساسانی، عمان و مسقط بخشی از قلمرو ایران و «مزون شهر» خوانده میشدند و به ایرانزمین نیز آرانشهر یا ایرانشهر گفته میشد. اردشیر بابکان آموزشهای اشوزرتشت را که پیش از بنیاد دولت یکپارچهی ایرانیان به دست کوروش بزرگ آیین آنان بود دین رسمی اعلام کرد. به باور پارهای از تاریخنگاران، هدف اردشیر از این کار پایبندی به اجرای اخلاق یعنی قانونمندسازی سیاست بود.
بهسبب ناروشنیهایی که در منابع است، سالهای پایانی و روز مرگ اردشیر چندان روشن نیست. احتمالاً شاپور، پسر اردشیر، به عنوان شریک در پادشاهی، در ۱۲ آوریل (۲۳ فروردین) ۲۴۰ میلادی، تاج بر سر نهاده باشد. این زمان از سنگنگارههای پیرچاوش واقع در سلماس در شمال غربی ایران که سهیم شدن شاپور در پادشاهی را نشان میدهد گرفته شده است.