اقتصاد۲۴ - ساسان آقایی: همه چیز مانند ۳۰ سال پیش است؛ دوباره یک انتخابات در برمه، دوباره پیروزی لیگ ملی دموکراسی با بیش از ۸۰ درصد آرا و دوباره یک کودتای دیگر! انگار ۲۷ می ۱۹۹۰ همیشه در برمه تکرار میشود؛ زمانی که نام کشور را به «میانمار» تغییر داد و تاریخ برمه را میتوان به پیش و پس از آن قسمت کرد. در آن زمان هم، لیگ ملی دموکراسی به رهبری آنگ سان سوچی، ۸۲ درصد انتخابات پارلمانی را برده بود و او آماده میشد تا نخستوزیری را در دست بگیرد اما نظامیان که گفته بودند؛ «به نتیجهی این انتخابات افتخار خواهند کرد» حتا ۲۴ ساعت هم به حرفشان پایبند نماندند. آنها تانکها را به خیابان آوردند، خانهی سوچی را تبدیل به زندان شخصیاش کردند، رهبران و منتخبان لیگ(اتحادیه) ملی دموکراسی را به زندان انداختند و حکومت استبدادیِ خونتا به حکومت کودتایی «انجمن بازگشت نظم و قانون ايالتی» تغییر نام داد، نامی که تقریبن برای ۲۱ سال دوام آورد.
آنگ سان سوچی این زمان طولانی را در زندان خانگیاش گذراند؛ در این مدت مرتب بر شهرتش افزوده شد، جایزه ساخاروف و صلح نوبل برد و لقبهایی مانند گاندی و ماندلای آسیا برایش ردیف کردند، کشورش اما بدترین دورهی تاریخی خود را از ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۸ را پشت سر میگذاشت؛ اقتصاد برمه فروپاشید. نظامیان توانستند از کرهی شمالی نیز در گسترش فقر و فلاکت پیشی بگیرند و لقب «فقیرترین کشور جهان» همراه با «بدترین حکومت جهان» به انتخاب تایم را از آن خود کنند. آنها میانماری ساختند که دانشگاه نداشت، سرود ملی نداشت، ساختار سیاسی نداشت، مراودهی بینالمللی نداشت و جایگاهی در هیچ یک از نهادها جهانی نیز هم. کشوری که روزگاری به «کاسهی برنج جهان» شهرت داشت، در حکومت خونتا تبدیل به دیگ جوشانی از رنج و مرارت و تیرهروزی مردمش شد. در این مرگسالی «گردباد نرگس» در می ۲۰۰۸، انگار نقطهی تلاقی شب و سپیدهدم در این کشور بود. قربانیان توفان به ۱۰۰ هزار نفر میرسید و حدود ۱۰۰ هزار تن دیگر نیز بر اثر نابهسامانی قابلپیشبینی خونتا در امدادرسانی، بروز قحطی و نرسیدن کمکهای فوری جان باختند، کمکهای گستردهی آمریکا و جهان از راه دریای هند، پشت خلیج بنگال سرگردان بودند اما ژنرالهای حاکم اجازهی ورود این کمکها را برای هفتهها ندادند. تنها زمانی کمکهای جهانی به دست بازماندگان فاجعه رسید که دولت بوش به همراه بریتانیا حکومت نظامی را تهدید به «دخالت بشردوستانه» کردند، و البته دیگر بسیار دیر شده بود.
در دل این گردباد مهیب و تراژدی بزرگ، خونتا یک قانون اساسی را پس از ۱۸ سال به یک همهپرسی تشریفاتی گذاشت که رای دادن در آن اجباری بود! «اتحاد میانمار» به «اتحادیه جمهوری میانمار» تغییر نام داد و برای نخستین بار، یک رهبر تقریبن غیرنظامی را به نام «تین سین» را به چشم دید که در جایگاه رییسجمهور ماموریت اجرای یک رشته اصلاحات بسیار کنترلشده را بر عهده داشت. براساس این قانون اساسی «برای همیشه و در هر حال، ۲۵ درصد کرسیهای پارلمان را به نظامیان اختصاص دارد»، «کنترل سه وزارتخانهی اصلی در اختیار ارتش است» و «اعلام شرایط فوقالعاده در هر زمانی برای نظامیان ممکن است».
با این تغییرها، سرانجام پس از ۲۰ سال آنگ سان سوچی از بازداشت خانگی رهید و در ۲۰۱۱ در یک انتخابات میاندورهای بر کرسی پارلمان تکیه زد؛ لحظهای ویژه و شگفتانگیز در تاریخ برمه که با استقبال گستردهی داخلی و خارجی همراه بود. حزب او در نخستین انتخابات واقعی کشورر به سال ۲۰۱۵، اکثریت پارلمان را از آن خود کرد و از آنجا که نظامیان، سوچی را از ریاستجمهوری برای مادامالعمر محروم کرده بودند، تین چیاو و سپس وین مینت، از رهبران لیگ دموکراسی به عنوان ریاستجمهوری رسیدند؛ نایبانی برای خانم سوچی که قدرت اصلی را در اختیار داشت. از ۲۰۱۱ به این سو، به نظر میرسید که برمه به مسیر درست بازمیگردد، هزاران یادداشت و مقاله در تمجید سوچی و حزبش نوشته شد و امیدهای بسیاری وجود داشت که بالاخره این کشور به سمت توسعه و پیشرفت میرود اما امروز به تمام آنها با دیدهی تردید مینگریم؛ چرا؟
ماجرای دامنهدار کشتار مسلمانان ایالت راخین، در سالهای اخیر بیش از هر چیز دیگری در برمه، سرخط خبرها بوده است. در برمه، کشوری با ۱۳۰ قوم و مذهب و بیش از ۲۰۰ زبان و لهجه، اکثریت بودایی، دچار تنش مذهبی شدیدی با جامعهی مسلمانان کشورند. مسلمانان روهینگیا با حدود یک میلیون جمعیت در ایالت راخین، از هرگونه حقوق اجتماعی و امکانات اولیه محرومند و حکومت برمه هم بیشتر آنها را مهاجران بنگالی و عرب میداند تا شهروند خود. انتظار میرفت به ویژه پس از ۲۰۱۵ که سوچی قدرت را دستکم در ظاهر به دست گرفته، برای بهبود وضعیت این اقلیت گامهایی بردارد اما حملهی بنیادگرایان و تروریستهای «ارتش آزادیبخش روهینگیای آراکان» به پایگاههای پلیس در ۲۰۱۶، زمینهی ورود ارتش به راخین و کشتار گسترده علیه مسلمانان را فرآهم کرد.
به نظر میرسید که ارتش، این گروه بنیادگرا را دستمایهی اقدامی سازمانیافته علیه تمامی مسلمانان برمه قرار داده و تا «راهحل نهایی» برای پاکسازی کامل مسلمانان را به اجرا بگذارد. واکنش جهانی به این اقدام نظامیان و شبهنظامیان بسیار شدید بود، شماری از کشورها و سازمانها آن را «نسلکشی» توصیف کردهاند اما در داخل برمه، سرکوب و پاکسازی جمعیت مسلمان از پشتیبانی مسیحیان و بوداییان برخوردار است. آنگ سان سوچی، در یک دوگانهی بسیار دشوار قرار گرفت؛ یک سو پایبند ماندن به آرمانهای حقوق بشری خود و دفاع از اقلیت مسلمان که میتوانست به از دست دادن پشتیبانی گستردهی عمومی و احتمال برخورد دوبارهی ارتش و از دست رفتن روزنههای موجود بیانجامد و در دیگر سو، دفاع از کشتار اقلیت مسلمان که دستکم در کوتاه مدت، موقعیت او در نزد نظامیان و پشتیبانی عمومی را تضمین میکرد به بهای از دست دادن وجههی بینالمللی و جایزههای افتخارآمیزش!
انتخابها هیچ وقت بیهزینه یا حتا کمهزینه نیست؛ سوچی به راه دوم رفت و اعتباری که با ۲۰ سال مقاومت در زندان اندوخته بود را به پای انتخاب بسیار دشوارش قربانی کرد. او سرکوب شدید مسلمانان را به بنیادگرایان و تروریستهای آرکان نسبت داد و به جای ارتش برمه از این انتقاد کرد که به کارهای دولت برای بهبود وضعیت روهینگیاییها توجه نمیشود. سوچی حتا در دیوان لاهه نیز حاضر شد تا شهادت دهد که «نسلکشی و پاکسازی قومی و مذهبی» در برنامهی نظامیان جایی نداشته و مساله، سرکوب تروریستهاییست که «در پاکستان و عربستان آموزش میبینند». در برمهای که اکثریت بر این باورند اقدام ارتش علیه تروریستهای آرکان و «مشروع» است و پوشش ابعاد این جنایت، «فیکنیوز» و «بزرگنمایی کشورهای خارجی»، پیش از سفر سوچی به لاهه، میتینگهای بزرگی در پشتیبانی از او برگزار شد و گروههای بودایی و مسیحی به دعا و نیایش برای «بانوی برمه» پرداختند تا در ماموریتش پیروز شود اما در بیرون از مرزهای این کشور و از چشم جهانیان، این لحظهای رقتبار برای «بانوی صلح و آزادی» بود که سقوط اخلاقی او را از آرمانهای بلندش میدیدند.
انتخاب خطیر سوچی دو پیامد قابل پیشبینی داشت؛ به عنوان یک نشانهی قابل اتکا از نابودی سرمایهی بینالمللی او، پارلمان اروپا عضویت سوچی در انجمن برندگان جایزهی معتبر ساخاروف را تعلیق کرد اما یک سال بعد، حزبش در انتخابات پارلمانی آبان ۹۹ با ۸۰ درصد آرا، بر کرسیهای پارلمان چنگ انداخت، انتخاباتی که دستکم تا اینجا، همه چیز را به ۳۰ سال پیش بازگردانده است. همان شری که سوچی، اعتبارش را به پایش ریخت، نتیجهی انتخابات را نپذیرفت و دیشب دست به کودتا زد. سوچی، رییسجمهورش، وین مینت و دیگر رهبران لیگ ملی دموکراسی دوباره بازداشت شدهاند. نظامیان، کنترل همه چیز را در دست دارند و دوباره «اعلام وضعیت فوقالعاده» کردهاند، گفتهاند «یک سال» اما همه میدانند که در کشوری که یک بار وضعیت فوقالعاده ۲۰ سال دوام آورد، یک وضعیت فوقالعادهی جدید هم میتواند ۲۰ سال و حتا بیشتر ادامه یابد.
شرایط کنونی برمه البته بسیار شکننده و غیرقابل پیشبینیست؛ رهبری کودتا را ژنرال مین آنگ هلاینگ، فرماندهی ارتش از سال ۲۰۱۱ به این سو در دست دارد که بارها نقش نظامیان در سیاسی ستوده و متهم به مشارکت در نسلکشی راخین و فساد گستردهی اقتصادیست. او از نظامیان بسیار نزدیک به چین نیز به شمار میرود و احتمالن با وجود قطع شدن موبایلها و اینترنت در نایپیداو، پایتخت و رانگون باید در انتظار واکنش گستردهی هواداران ۸۰ درصدی سوچی باشد که به خیابانها خواهند آمد و در نتیجه احتمالن شاهد یک سرکوب گستردهتر نیز هستیم. برخی تحلیلگران با دیدهی شک به این نگریستهاند که نظامیان بتوانند این بار برای بلندمدت، وضعیت کودتایی را حفظ کنند و شانس بازگشت سوچی به صحنه را «صفر» نمیدانند اما تمامی اینها برآوردهای نخستین هستند و باید دید در صحنهی پیکار چه رخ میدهد و آیا سوچی ۷۵ ساله میتواند زنده از این مهلکه خارج شود؟
اگر شرایط کودتا تثبیت شود، آن وقت، شب و روز بیشماری دارد که به سرنوشتش و نتیجه مشارکت و همدستی با شر بیاندیشد و بفهمد که با رنگ کردن شر نمیشود ذات آن را تغییر داد. شاید این جمله از سخنرانیاش در ۱۹۸۹ و در زمان مبارزهی پر شورش برای کنار زدن همین شر، تلنگر مهمی برایش باشد: «این قدرت نیست که فساد میآورد، ترس از دست دادن قدرت است که به فساد رهبران سیاسی میانجامد و قدرت بینایی را از آنها میگیرد».