اقتصاد۲۴- ۷ میلیون و ۴۰۰ هزار بیسواد مطلق در کشور؛ آماری که معاون وزیر آموزش و پرورش اعلام کرده است. این یعنی حدود هشت میلیون نفر در گروه سنی ۶ سال به بالا در ایران حتی قادر به نوشتن اسم خود نیز نیستند. آن هم در حالی که بر اساس اصل ۳۰ قانون اساسی، دولت موظف است تمام افراد واجبالتعلیم را تحت آموزش رایگان قرار دهد. «علیرضا عبدی» معاون وزیر و رییس سازمان نهضت سوادآموزی، اما خبر داده که در گروه سنی ۱۰ تا ۴۹ سال نیز یک میلیون و ۷۰۷ هزار بیسواد مطلق وجود دارد.
حال پرسش این است که چرا طبق اصل قانون اساسی که سالها است مصوب شده، همچنان درصد زیادی از افراد جامعه، بیسواد مطلق و یا بازمانده از تحصیلاند؟ چراکه طبق آمار آموزش و پرورش ۹۵۰ هزار دانشآموز نیز در مهر امسال ترک تحصیل کردهاند. آیا این پدیده علل اقتصادی دارد یا عوامل فرهنگی و اجتماعی باعث بیسوادی مطلق بیش از ۷ میلیون نفر در ایران شده است؟
روزنامه اینترنتی «فراز» در این باره با «علیرضا رحیمی» پژوهشگر و مدرس دانشگاه در حوزه علوم تربیتی گفتگو کرده است. رحیمی در این گفتگو ناکارآمدی نظام آموزش و پرورش و رایگاننبودن تحصیل در بسیاری از مدارس دولتی است.
علیرضا رحیمی در ارتباط با نقش آموزش میگوید: «یک عامل باعث کیفیت بخشی یا عدم کیفیت بخشی در زمینه آموزش که یک کنش انسانی است نمیشود. چندین عامل و فاکتور برای بیسوادی و با سوادی یک شخص وجود دارد. برای مثال خانواده، جامعه، مسائل فرهنگی و آموزشی، اقتصاد و کارکرد آموزش برای آموزنده، مهم و تاثیرگذار است. یکی از مهمترین علائم و نشانههایی که افزایش آمار بیسوادی به ما نشان میدهد این است که آموزش و پرورش و ساختار آموزشی که سوادآموزی هم جزو آن حساب میشود؛ یک ساختار ناکارآمد و لنگانی است».
او ادامه میدهد: «در دو سال گذشته با تعاریف مختلف بیسوادی، آمارهایی که در ارتباط با افراد بیسواد وجود داشت چیزی حدود ۲۰ میلیون نفر بودهاست. برای مثال سازمان جهانی یونسکو به شخصی که نتواند با کامپیوتر هم کار کند بیسواد میگوید. تعاریف بیسوادی و باسوادی در جاهای مختلف متفاوت است. آماری که گفته شده به معنی بیسوادی مطلق است که افراد حتی خواندن و نوشتن هم بلد نیستند».
این مدرس دانشگاه میگوید: «حتی اگر ۷/۵ میلیون نفر بیسواد مطلق هم وجود داشته باشند که فکر میکنم خیلی بیشتر از اینها است. تنها این آمار چیزی حدود ۱۰ درصد جامعه را نشان میدهد که این در جهان امروزی درصد کمی نیست».
رحیمی با بیان اینکه بازماندگان از تحصیل در آمارهای رسمی چیزی حدود یک میلیون نفر گفته شدهاند، ادامه میدهد: «اما در آمارهای غیررسمی و خارج از آموزشوپرورش، مانند نهادهای فعال در زمینه کودکان تا ۳ میلیون نفر هم اعلام شدهاست. یک روشی که آمار بازماندگان از تحصیل را به دست میآورند از ورودیهای ۷ سال و خروجیهای بعد از ۱۲ سال تحصیل است. تعداد افرادی که در سن ۷ تا ۱۸ سال باید در چرخه آموزش باشند مشخص و این اعداد در سازمان ثبتاحوال ذکر شده است. نشان میدهد چه تعداد در این ساختار قرار گرفتهاند».
این کارشناس آموزش میگوید: «طبق ادعاهای افرادی که در ثبتاحوال این آمارها را به دست آوردهاند؛ گفته میشود چیزی حدود ۳ میلیون نفر از چرخه آموزش به دوراند. این نشان میدهد ساختاری که به نام نهضت سوادآموزی راه انداخته شده است و ساختار آموزشی در آموزش مدرسهای که نتوانستهاند این تعداد از شهروندان و بچهها را در خودشان حفظ و آنها را باسواد کنند؛ دچار یک ناکارآمدی مزمن است».
علیرضا رحیمی با اشاره به نقش خانوادهها در آموزش و یادگیری بچهها ادامه میدهد: «آنهایی که توانستهاند از طریق این ساختار به حداقلهای سواد در بیایند؛ بنظر میآید بیش از اینکه ساختار نقشی داشته باشد خانوادهها هم در آن نقش داشتهاند. برای مثال شخصی به دلیل پشتیبانی در خانوادهاش احتیاج به رها کردن درس برای کار کردن نداشته است و یا دختری نبوده که در سن و سواد کم، مجبور به ازدواج شده باشد. موضوع بیسوادی و یا بازماندن کودکان از تحصیل، عوامل متفاوتی دارد. اما مهمترین نشانه آن، ناکارآمدی ساختاری است که قرار است انسانها را به درجه کمینهای از باسوادی برساند».
او با بیان اینکه پولیسازی شدن آموزش هم تاثیر زیادی در این موضوع داشته است، میگوید: «وقتی بنا بر قانون اساسی و وظایف ذاتی دولت، گفته شده است در آحاد ملت هیچ کس از آموزش جا نماند. این به ما میگوید؛ اگر این اتفاق افتاد نشاندهنده ناکارآمدی و البته بیتوجهی دولت و یا دولتها به این داستان بوده و روند پولی سازی بخش بزرگی از جامعه ما را تحت فشار قرار داده است.
رحیمی ادامه میدهد: «مدارس رها شدهاند. دولت به مدارس پول نمیدهد. در مدارسی که به هر دلیلی از خانوادهها پولی دریافت میشود، ادارات و وزارتخانه به این پولها دست میزنند. وقتی میبینند مدارس بودجه مورد نیازشان تامین شده است؛ به آنها میگویند پول باقیمانده در حساب باید به ما تحویل داده شود. همچنین سالانه از مدارسی که دریافتی خوبی دارند، پولی بابت دخل و خرج ادارات نیز گرفته میشود».
این پژوهشگر حوزه علومتربیتی با اشاره به اینکه دولت نه تنها پول نمیدهد بلکه بنا بر اصل ۳۰ قانون اساسی یک عددی در هزینهها و بودجههای آموزشوپرورش بنام «سرانه» وجود دارد، میگوید: «سرانه پولی است که آموزشو پرورش باید به مدارس برای هزینههای جاری بدهد. هزینههای جاری مانند آب، برق، گاز، تعمیر، بهینهسازی و… تقریبا بیش از دو دهه است که آموزشوپرورش این هزینه را به مدارس نمیدهد یا اگر میدهد اعلام نکرده به کدام مدارس پول داده است».
علیرضا رحیمی ادامه میدهد: «آموزشوپروش میگوید بودجه نداریم و دولت بودجه ناکافی میدهد. اما اصل اینجا است آموزشوپرورش به پول خانوادهها معتاد شدهاست. شاید ۳۰ یا ۴۰ درصد بودجه آموزشوپرورش هم از آن پولی که خود دولت اختصاص میدهد تامین نشود. وزرای قبلی گفتهاند که ۹۸ درصد بودجه آموزشوپرورش هزینههای ستادی و پرسنلی است. یعنی پولی که به حقوق اختصاص داده میشود. این درحالی گفته شده که حقوق معلم چیزی در میانگین ۱۴ میلیون تومان و در کنار آن خط فقر چیزی بین ۲۲ تا ۲۵ میلیون تومان است!».
رحیمی در پایان با بیان اینکه متاسفانه جامعه و نهادهای مدنی حتی در زمینه سیاسی و آموزشی، عقب نشینی کردهاند، میگوید: «این عقب نشینی دولت را جسورتر کرده است و باز هم در این زمینه پیشروی میکنند. برای مثال گفتهاند اگر مدارس غیر دولتی در شهریه تخلفی کند، جریمه آن را برای مدارس در مناطق محروم قرار میدهند. اما پرسش اینجاست که آیا این اتفاق خواهد افتاد؟ خیر، زیرا آموزشوپروش آنقدر هزینههای متنفاوتی دارد که به این موضوع هم تن نمیدهد».