اقتصاد۲۴- هدی کاشانیان: بلاش یکم از شاهنشاهان سلسله ساسانی بود که پس از مرگ پدرش، پیروز یکم، بر تخت سلطنت نشست. دوران پادشاهی او کوتاه بود، اما با تلاش برای بازسازی و آرام کردن امپراتوری پس از شکستهای پدرش در برابر هپتالیان همراه بود. بلاش به عنوان پادشاهی اصلاحطلب شناخته میشود که در صدد بازگرداندن ثبات و اتحاد به شاهنشاهی ساسانی بود.
بلاش یکم فرزند یزدگرد دوم و مادرش شاهزاده دینگ بود. او در خانواده سلطنتی ساسانی به دنیا آمد که از لحاظ سیاسی و مذهبی یکی از مهمترین خاندانهای تاریخ ایران محسوب میشد. این خانواده بهشدت تحت تأثیر آموزههای زرتشتی و آداب و رسوم اشرافی ایران باستان بود. دوران کودکی بلاش یکم در محیطی سرشار از سیاست و رقابتهای قدرت سپری شده است. او در کنار برادرانش (از جمله پیروز یکم و هرمز سوم) آموزش دید و آماده ایفای نقش در حکومت ساسانی شد. دوران کودکی بلاش یکم تحت تأثیر رقابتهای داخلی در دربار ساسانی و نبردهای مداوم این امپراتوری با دشمنان خارجی قرار داشته است. خانواده سلطنتی ساسانی درگیر اختلافات داخلی و کشمکشهای قدرت بود، و این تنشها به احتمال زیاد بر زندگی و تربیت او تأثیر گذاشته است.
بلاش یکم پس از مرگ برادرش پیروز یکم به سلطنت رسید. او در یکی از بحرانیترین دورههای تاریخ امپراتوری ساسانی به سلطنت رسید. این دوره با شکستهای نظامی، بحرانهای داخلی و تهدیدهای خارجی همراه بود. در دوران حکومت پیروز یکم، امپراتوری ساسانی درگیر جنگهای طولانی و سنگینی با هپتالیان شد. این جنگها، که با هدف گسترش قلمرو و تحکیم قدرت ساسانیان در شرق آغاز شده بود، به فاجعهای بزرگ برای امپراتوری ساسانی تبدیل شد. شکست و مرگ پیروز یکم باعث تضعیف روحیه ارتش و اشراف شد و امپراتوری را در وضعیت بحرانی قرار داد.
در شرایط بحرانی پس از مرگ پیروز، موبدان زرتشتی و اشراف ایرانی نقش مهمی در انتخاب پادشاه جدید داشتند. بلاش یکم به دلیل شخصیت صلحطلب و تواناییهای مدیریتی خود، از حمایت موبدان و بخش بزرگی از اشراف برخوردار شد. این حمایت به او کمک کرد تا تاج و تخت را به دست گیرد و بحران را مدیریت کند. نهایتاً در سال ۴۸۴ میلادی بلاش یکم به قدرت رسید و تاج و تخت ساسانیان را در دست گرفت.
پس از شکست بزرگ ارتش ایران در میدان جنگ با هپتالیان، تعداد زیادی از ایرانیان، در دست شاه خشنواز اسیر شدند. پس از جنگ هنگامی که بلاش جانشین پیروز یکم شده بود، قباد یکم پسر دیگر پیروز یکم، بهعنوان گروگان در قبال دریافت غرامت جنگی در نزد هیاطله باقیمانده بود. بلاش با خشنواز داخل مذاکره شد و پیمان صلح بسته شد، تا اسیران ایرانی استرداد شوند، بدین شرط که ایرانشهر سالیانه مبلغی به او بپردازد.
بیشتر بخوانید: شیرویه ساسانی کیست و درباره بحثبرانگیزترین شخصیت تاریخ ساسانی چه میدانیم؟
صلح بلاش یکم با هپتالیان یکی از هوشمندانهترین تصمیمات او در دوران سلطنتش بود. این صلح، امپراتوری ساسانی را از بحرانی عمیق نجات داد و زمینهساز دورهای از بازسازی و ثبات شد. بلاش یکم با درایت و تدبیر خود نشان داد که سیاست و صلح گاهی میتواند مؤثرتر از جنگ باشد. این تصمیم هرچند در کوتاهمدت همراه با امتیازات به دشمن بود، اما در بلندمدت به نفع ایران تمام شد و باعث حفظ پایههای امپراتوری ساسانی شد.
ارمنستان در دوران حکومت بلاش یکم ساسانی اهمیت استراتژیک و سیاسی ویژهای داشت. این منطقه، به دلیل موقعیت جغرافیایی خاص خود در میان امپراتوریهای ساسانی و روم شرقی، همواره نقطهای حساس و محل نزاع میان این دو قدرت بزرگ بود. بلاش یکم، بهعنوان پادشاهی صلحطلب و دوراندیش، توانست با سیاستهای هوشمندانه، جایگاه ساسانیان در ارمنستان را تقویت و این منطقه را به عرصهای برای تثبیت نفوذ ایران تبدیل کند.
بلاش پس از استرداد اسراء، متوجه امور ارمنستان شد. سردار ارامنه واهان مامیکونیان از شاه درخواست کرد که آزادی مذهب عیسوی در ارمنستان اعلان شود و آتشکدهها را خاموش کنند. بلاش درخواست وی را قبول کرد و مذهب عیسوی در ارمنستان رسمیت یافت. این نکته به دشمنی مسیحیهای آن حدود با ایرانشهر تا حدی پایان داد. در روایات مسیحی سریانی و ارمنی از بلاش به نیکی یاد شده است.
بلاش یکم سیاستی مبتنی بر آسانگیری مذهبی داشت و تلاش میکرد تا تنشهای مذهبی را کاهش دهد. او برای اقلیتهای مذهبی مانند مسیحیان آزادی بیشتری قائل شد. این سیاست باعث شد موبدان زرتشتی، که از نفوذ زیادی در دربار برخوردار بودند، با او مخالفت کنند. همچنین قباد یکم، پسر پیروز یکم و برادرزاده بلاش، از حمایت گروهی از اشراف و نخبگان برخوردار بود. این افراد او را فردی مناسبتر برای سلطنت میدانستند و به دلیل جوانی و جاهطلبی، او را گزینهای جذاب برای مدیریت امپراتوری در شرایط دشوار تلقی میکردند.
سرانجام بلاش یکم ساسانی در سال ۴۸۸ میلادی از سلطنت کنار گذاشته شد. او پس از چهار سال حکومت بر ایران، به دلایل سیاسی و فشارهای اشراف و موبدان، مجبور به واگذاری تاج و تخت به قباد یکم شد. کنار رفتن بلاش یکم نشاندهنده تنشهای داخلی دربار ساسانی و تعارض منافع میان شاهنشاه، اشراف و موبدان زرتشتی بود.
مرگ بلاش یکم ساسانی همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد. با توجه به منابع موجود، محتملترین فرضیه این است که او پس از کنارهگیری، به حاشیه رانده شد و در انزوا یا تبعید، زندگی خود را به پایان رساند و به مرگ طبیعی مرده است. هرچند دوران کوتاه حکومت او به پایان رسید، اما سیاستها و اصلاحاتش همچنان در تاریخ ساسانیان بهعنوان تلاشهایی برای تثبیت و بازسازی امپراتوری در یکی از دشوارترین دورههای آن شناخته میشود.